• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
دو شنبه 3 شهریور 1399
کد مطلب : 108446
+
-

که روح‌بخش  جهان است نام آزادی

محمد فرخی یزدی را دو سال پیش از پایان حکومت رضاخان می‌میرانند تا آخرین صدای اعتراض مردم خاموش شود

که روح‌بخش  جهان است نام آزادی




مرتضی کاردر 

مرگ فرخی یزدی نقطه پایان شعر سیاسی اجتماعی مشروطه است. اگر ملک‌الشعرای بهار را منها کنیم که با زیستن زیر سایه استبداد کنار آمده و به زندگی ادیبانه و آبرومندانه تن داده است، فرخی یزدی آخرین شاعری است که از سال‌های مشروطه مانده و ترور نشده و خودکشی نکرده و به اصطلاحی که در آن سال‌ها بسیاری رایج است چیزخور نشده و از سال‌های سخت رضاخانی‌جان  به در برده است. اما دو سال پیش از پایان حکومت رضاخان او را می‌میرانند تا آخرین صدای اعتراض مردم خاموش شود. 
فرخی یزدی وقتی شعر سیاسی می‌گوید مثل همه شاعران سال‌های مشروطه از زبانی بهره می‌گیرد که برای عموم مخاطبان فهمیدنی باشد و از گنجاندن نام‌های غریب و بیگانه در شعر ابایی ندارد. بعد از قرارداد ۱۹۱۹ خطاب به لرد جرج کرزن وزیر خارجه بریتانیا می‌گوید:
لرد کرزن عصبانی شده است
داخل مرثیه‌خوانی شده است
ما بزرگی به حقارت ندهیم
گوش بر حکم سفارت ندهیم
آخر ای لرد، زما دست بدار
کشور جم نشود استعمار
بهر دلسوزی ما اشک مبار
تا نگویند ز الغای قرار
اما وقتی به شعر عاشقانه می‌رسد هنوز شاعری سنتی است. نظام نشانه‌های شعر سنتی را به‌درستی می‌شناسد، مراعات نظیرها را به درستی رعایت می‌کند. اگرچه هیچ‌گاه شاعر سنتی صاحب‌سبک و درجه یکی نیست. 
فرخی یزدی نه روانی ایرج میرزا را دارد، نه میل به نوگرایی تقی رفعت و میرزاده عشقی و ابوالقاسم لاهوتی را. اما مزیت ویژه بسیاری از شعرهای او عاشقانگی است. 
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمی‌خفت ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابه غم بود و جگرگوشه دهر
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
او سنتی‌تر از بسیاری از شاعران مشروطه است و از قضا دشواری‌های شعر سنتی را برگزیده است، از جمله ردیف‌هایی که در بیشتر غزل‌های او حضور قطعی و قدرتمندشان را به شعر تحمیل می‌کنند.  
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است
لیک دیوانه‌تر از من دل شیدای من است
آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو در پای من است
با این همه، کم نیستند شعرهایی از او که بیت‌هایی سنتی دارند و بیت‌هایی با ویژگی‌های شعر مشروطه. مثلاً آنجا که می‌گوید: 
سال‌ها هر چه که رشتیم به امید هوس
بر سر دار مجازات طنابش کردند
لب فروبسته ز دردیم و پریشانی و غم
گرچه خرسندی و تسلیم حسابش کردند
اما وقتی به بیت‌های مشروطه‌ای می‌رسد، نتیجه بیتی می‌شود مثل: 
پشت دیوار خری داغ نمودند و به ما
وصف آن طعم دل‌انگیز کبابش کردند
فرخی یزدی به شاعر آزادی مشهور است. به تفاریق ایام سال‌هایی را در زندان گذرانده و هیچ شاعری نیست که زندان کشیده باشد و برای آزادی شعر نسروده باشد. غزل‌های «قسم به عزت و قدر و مقام آزادی/ که روح‌بخش جهان است، نام آزادی» و «آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی/ دست خود ز جان شستم از برای آزادی» مشهورترین غزل‌های آزادی‌خواهانه او است. 
آخر اینکه فرخی یزدی شاعری است با گرایش‌های سوسیالیستی اما خوشبختانه مثل ابوالقاسم لاهوتی شعر خود را فدای گرایش‌های سوسیالیتی نمی‌کند و آن را به شکل رگه‌ای ملایم در شعر خود نگه می‌دارد. «به روزگار قیامت به‌پا شود آن روز/ کنند رنجبران چون قیام آزادی» یا «دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما/ آن روز که دیگر ز حیاتش نفسی نیست»

این خبر را به اشتراک بگذارید